سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
چهارشنبه 87 خرداد 8 :: 8:9 عصر :: نویسنده : افسانه

یادش بخیر بچّگی.چه روزایی داشتیم همش تو رویا بودیم که اگه اون عروسک یا ماشین یا اصلا اون حیوون یا اون ..داشتیم چه قدر خوب می شد.آرزوهامونم به اندازه ی خودمون کوچیک بود وای که چه دنیایی بود .تمام عشقمون خدا و مادر و پدر و رویا و افسانه هامون بود.دلم می سوزه دلم واسه بچه های الان می سوزه .که محیط جامعه واسشون اینجوری شده اون زمان ما بازیامون لی لی (دختر)ماشین بازی و فوتبال(پسر)بود اما حالا بچه ها ی الان یه گوشی دستشون گرفتن و به فکر چه چیزایی که نیستن من که دیگه نمی بینم بچّه های الان قایموشک بازی کنند یا کلا اصلا بازی کنند..خودتون بهتر میدونین دیگه.واقعا چرا این جوری شده چرا همه می خوان از بچّگی بزرگ بشن....نمی دونم شاید به خاطر خانواده ها هم باشه علاوه بر جامعه....دلم براشون می سوزه که بچگی نکردن ...اون زمونا می گفتن بچه ها پاکن(به قول خودمون اینکه بچس فعلا هیچی حالیش نیست)امّا حالا چی.....فسقل بچس میخواد قورتت بده...نظر شما چیه؟راستی الان که مینویسم داره صدای رعدوبرق می آد....(پیام بازرگانی)

حرف آخر:عجب صبری خدا دارد.....




موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 7 :: 9:37 عصر :: نویسنده : افسانه
سلام بچه ها خیلی بی وفا شدین نظر نمی دینnazar bede


موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 7 :: 9:27 عصر :: نویسنده : افسانه
اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است ." ایتالیایی ها میگن:"عشق یعنی ترس از دست دادن تو !" ایرانی ها میگن :"عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشودs copy nakon az aksa raziii nistamaaaa


موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 7 :: 9:22 عصر :: نویسنده : افسانه
خواهم عروسک وار زندگی کنم تا اگر سرم به سنگ خورد نشکشند تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم. اما نه ..... چه خوب است که همین انسان خاکی باشم اما سنگ به سرم نخورد کسی دلم را نشکشند و مشکلات مرا از پای درنیاوردaz aks copy nagir lotfan


موضوع مطلب :


جمعه 87 اردیبهشت 27 :: 4:45 عصر :: نویسنده : افسانه
اگه معلم جغرافی بودم اسمتو رو بلند ترین قله ی دنیا می نوشتم اگه معلم ادبیات بودم اسمتو تو تمام شعرام می آوردم اگه معلم شیمی بودم اسمتو در گروه حلال ترین محلول ها قرار می دادم اگر معلم زیست بودم قلبت رو از مهربون ترین قلبها می نوشتم afsaneh tanhatarin tanha


موضوع مطلب :


جمعه 87 اردیبهشت 27 :: 4:32 عصر :: نویسنده : افسانه
آنکس که می گفت دوستم داره عاشقی نبود که به شوق من اومده باشه رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم می گوید دوستت دارم


موضوع مطلب :


جمعه 87 اردیبهشت 27 :: 4:3 عصر :: نویسنده : افسانه
واسهء شکستن یه دل فقط یه لحظه وقت می خوای...اما واسه اینکه از دلش در بیاری شاید هیچ وقت فرصت نداشته باشی


موضوع مطلب :


چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 :: 7:20 عصر :: نویسنده : افسانه
alone

در کلبه ی کوچک قلبم برایت مراکبی از غرور و محبّت مهیّا میکنم.تا تکسوار ساحل بی انتهای عشقم گردی.

اگر رفتی ومقصد گمشدهات را نیافتی،تورا به خدا سوگند می دهم به کلبه ی کوچک قلبم بازگرد.

دیده به روی توام.

 

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 :: 7:15 عصر :: نویسنده : افسانه

روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع ،سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست...

زندگی به من آموخت که چطور اشک بریزم ،امّا اشک به من نیاموخت که چطور زندگی کنم....

 تنها




موضوع مطلب :


چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 :: 6:57 عصر :: نویسنده : افسانه

دلم خیلی گرفته از دست خیلی ها از دست نامردی هاشون از دست دلای سنگشون که نه تنها تنگ نمی شه بلکه نمی خوان قبول کنن دیگران هم دلتنگ میشن.دلم تنگه واسه کسی که قلبش از سنگه.دلم تنگه واسه، واسه قلب مهربون خودم که شکست واسه احساسی که خورد شد.از این به بعد یاد می گیریم که به هر کس دل نبندم .یاد می گیرم اعتماد نکنم به کسی چون عشقشون نیرنگه.

می خواستم برای از دست دادنش بگریم اما تمام اشکهایم را برای به دست آوردنش ریخته بودم




موضوع مطلب :


< << 6 7 8 9 10 >> >
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 202995



قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید