به اقامه وفا خواهي برد.
گفته بودي که مي آيي با من تا سر حد جنون در عشق،گفته بودي که مرا به نهايت وفا خواهي برد.
گفته بودي که مي آيي با من تا مرگ همسفرم باشي.در سر آغاز افول من تو همنفسم باشي.
گفته اي حالا سرنوشت اينست بگذريم از هم ،چاره اي هم نيست جز خنده اي بر غم.
ديده ام حالا جشن ماهيها مجلس ختمي است .در عزاي نور مرگ شاپرک حتمي است.
ديده ام حالا رنگ دستانت،رنگ دنيا را.......